بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین....

متن مرتبط با «من نیازم تورو هرروز دیدنه فریدون فروغی» در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... نوشته شده است

با این من مانده تا به ابد...

  • داشتم گاز را پاک میکردم....دلم خانه ی پدری م را میخواست....خیلی وقته است نرفته ام و دلتنگ م...کاش هنوز میشد انجا باشم...نقطه ی امن باشد انجا که نبات هنوز شیرین است انجا که اینقدر کار نریخته سرم...انجا نبات هنوز بلد است بخندد...انجا امن است تا همیشه....نبات اینجا همیشه توی راه و ترافیک و بدو بدو است...نبات اینجا لباس های شسته رو که جمع میکند...گازش کثیف میشود...یخچالش که پر میشود باید برود سراغ سرویس ها...و کارهای که تمامی ندارد....نبات دور خودش میچرخد و زندگی اش انگار افتاده روی دور باطل....دلتنگ بودم ...غروبی او گفته بود پینتی... و من این زنی که او میگوید را نمیشناسم...من دلم برای بار هزارم شکسته بود...انگار اندازه شانه های من را بلد نیست.....دلم آغوش گرم پدرم را خواسته بود و بغل بی قضاوت ماه مان را....گریه کنم و حرف بزنم وشاید یک انرژی ماورایی تزریق کنند تا بتوانم ادامه بدهم....زنگ زدم....صدای اقا جانم چقدر دور بود...چقدر دلتنگ بودم شاید هزار سال...گفته بود پاهام ورم کرده و نمیتونم راه برم...دردت به جونم....بغض کرده بودم....صدایش ضعیف بود اما مهربان بود هنوزتا همیشه.....به مسیر زندگی اقاجان نگاه میکنم وبه کارهای ناتمام خودم....دلم گرفته بود و آسمان ابری بود...چقدر دلم میخواهد دیگر نبات نباشم...زن خانه داری باشم که ساعت ۱۱ از خواب بلند میشود کاری ندارد جز خرید های جزئی..رفتن به ارایشگاه ....دیدن دوستی در پارک و قدم زدن های بی نهایت....+سمیرا گفته بود نبات شاید افسردگی گرفتی...فاطمه گفته بود نبات کی اخرین بار خندیدی؟...آیسا گفته بود زندگی بالاو پایین داره و این ها اتفاق های که میافته....او گفته بود ذهنتو پاک کن اگر قرا باشه بیفتی و زانوی غم بغلم بگیری که زندگی سخت ترش میکنه , ...ادامه مطلب

  • دوستت دارم و در پایان سطرم منتظر تو هستم....

  • کافیه به اندازه کافی شجاع باشی تا بتونی بپری...پرواز کنی....قبل از اینکه ترس هات تو رو ببلعه...قبل از اینکه تو اشکات غرق بشی...قبل از اینکه ناامیدی رویاهاتو بدزده..قبل اینکه زخم هات عمیق تر بشه....فقط کافی کمی شجاع باشی تا بتونی رویاهاتو بغل کنی.... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عشقت در دل من پا برجا....

  • کنار رودخانه نشسته بودم و ماه مان داشت چای زغالی آماده می کرد...سردم می شود و می روم کنار آتش....گرمای دلنشینی را روی گونه های م حس می کنم....ماه مان اشک هایم را پاک می کند و می گوید این از من بشنو...از کسی که خیلی دوست داره...از کسی که سرد و گرم روزگار چشیده...از مادر بشنو....دخترم این تجربه ی خیلی از آدم هاست....زندگی کردن بدون دوست داشتن کسی سخته،تلخه...اصلا زندگی نیست....روح نداره....عشق بورز و دوست داشته باش....  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ودرد در من تنیده است....

  • می پرسم چرا دیگه نمی نویسی؟...می رود کنار پنجره و به پاییز نگاه می کند....می گوید تنبل شده ام....دست هایش را نگاه می کنم روی ناخن هایش لاک گلبهی زده دیگر دست هایش شبیه دست های دخترک روزهای که من میشنا, ...ادامه مطلب

  • منم که عهد وفا را به سنگ شک نشکستم....

  • عرق کرده بودی داشتی حرف میزدی....نگاه کردم به آسمان آبی.....تو کلاه ت را برداشتی و گفتی چای می خوری؟....چای زغالی را آماده کردم و گفتم بیا....دست هایت را آب زدی و گفتی اگه امسال خوب بشه میشه بیرون خون, ...ادامه مطلب

  • و من چه کودکانه باور می کنم....

  • روح م درد می کند....هر چه می بینم و می شنوم می شوم درد....زخم می شود بر روح م...زخمی عمیق....هر چه نزدیک تر می شوم به آخر...انگار این قصه تکرار همان قصه ی قبلی بود....تکرار و تکرار و تکرار.... قبل تر ها فکر می کردم اگر ختم صلوات م برسد به هزارمینش اجابت می شود دعایم....خداهه این با تو بوداااااا دلم پیش مهربانی های خانوم جان مانده....انگار دیگر آرام گرفته و دلتنگ پسر کوچکش نیست....., ...ادامه مطلب

  • نرو.... به هوای تو من،به صدای تو من،به دنیای تو من وابسته شدم....

  • با حرف هایش پنجره دلم را باز می کند رو به سوی بهار....یک عصر بهاری که جان می دهد زیر درخت توت تخت چوبی را بگذاری و هندوانه قاچ کنی....کلمه هایش بوی چای بهار نارنج را می دهد...و عطر گل های عباسی توی با, ...ادامه مطلب

  • به من نگاه کن واسه یه لحظه...نگات به صد تا آسمون می ارزه.....

  • آخرین باری که برف بازی کرده بودم کی بود؟....با سمانه و دخترو پسر های محل داشتیم برف بازی می کردیم...ژاکت سورمه ای تنم بود و لپ های م گل انداخته بوداز سرما....دختر و پسر همسایه عاشق هم بودند و برف بازی, ...ادامه مطلب

  • ایمان من در حلقه هندسه اندام توست....

  • دلم سراغ کلمه ها را نمی گیرد...فرار کردم از ورق زدن...همیشه که نباید نشست یک گوشه و آدم ها را از دور دید...از خانه زدم بیرون...از کنار آدم ها گذشتم و آدم ها از کنارم گذشتن....جلوی ویترین مغازه ها ایست, ...ادامه مطلب

  • من تو را مرتکب شدم....

  •   اگر قرار بود با کلمه ترس،آینده،استیصال جمله بسازم....رو به روی آینه می ایستادم و درد را پک می زدم و با لبخندی غمگین صفحه بعد زندگی را ...., ...ادامه مطلب

  • من هنوز از هوای تو مست م....

  • یک ساعت برایش روضه خواندم که ابروهایم را نازک کوتاه پایین صاف بردارد...گفته بودم ابروی پهن به من نمی آید...حرف هایم را تائید کرده بود و خیالم راحت که شاید ...آینه را که داد دستم دیدم ابروهایم هلال شده, ...ادامه مطلب

  • منم این گیاه تنها به گلی امید بسته....

  • توی باغ راه میرفتیم و فندوقی برایم حرف میزد و من فقط گوش می دادم....آفتاب آمده بود وسط آسمان و من تشنه بودم....فندوقی گفته بود عمه چرا سخته اش کردی؟یادته انگورارو سم می زدیم ومن بهت کمک می کردم پهن ک, ...ادامه مطلب

  • تو را گم کرده ام من...

  • دارم به اهدای اعضای م فکر می کنم....اینکه کسی دیگر بتواند با چشم من ببیند...اینکه قلب م در قلب کسی دیگر بتپد...آیا می تواند مثل من به دنیا نگاه کند؟...می تواند آنچیزی را که من حس می کنم او هم حس کند.., ...ادامه مطلب

  • از بر من سفر نکن....

  • مرد نشسته بود پشت میز از نامم پرسید و آرام گفتم نبات...لحظاتی دقیق شد به چهره ام و بعدگفت یه خانوم مسنی بود تو همسایگیمون اون وقتا که بچه بودم و توی روستای پدری زندگی می کردیم اسمش نبات بود یه خانم ر, ...ادامه مطلب

  • چه آرام از من گذر می کنی و جهان من را تازه تر می کنی....

  • داشتم ماهی سرخ می کردم  که دلم خاست این ها را بنویسم....اینکه تا همین چند وقت پیش من حتی املت را هم مزه نکرده بودم چه برسد به اینکه بخواهم یک روز برای خودم درست کنم ان هم با فلفل دلمه ای!!!!فکر می کنم مزاج غذایی ام تغییر کرده منی که تا همین چند وقت پیش فقط پلو را غذا می دانستم الان شاید هفته ای یکی دوبار میلم بکشد پلو بخورم....اما عاشق مزه های جدید شده ام , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها