ایمان من در حلقه هندسه اندام توست....

ساخت وبلاگ

دلم سراغ کلمه ها را نمی گیرد...فرار کردم از ورق زدن...همیشه که نباید نشست یک گوشه و آدم ها را از دور دید...از خانه زدم بیرون...از کنار آدم ها گذشتم و آدم ها از کنارم گذشتن....جلوی ویترین مغازه ها ایستادم و نگاه کردم.....اجناس را دید می زدم برایشان قصه می ساختم...دنبال رد یک نگاه آشنای غریب بودم.....یک گوشواره ی پروانه ای دیدم...چشم هایم برق زد....سرم را که بلند کردم داشت نگاه می کرد....سایه ی غریب آشنا را حس کرده بودم.....مرد بلوز چار خانه ی آبی اتو نشده تنش بود...لبخند زد....سرم را آرام برایش تکان دادم دوباره راه افتادم......نشستم توی پارک که خلوت کنم...صدای امید نعمتی را بلند می کنم....دلم چای زغالی می خواست....دلم می خواست روی چمن ها دراز بکشم و خیره شوم به آسمان...نشستم روی نیمکت سرد....بعد برگشتم به خانه...بدون کتاب...بدون چای زغالی.....روی تخت دراز کشیدم زل زدم به سقف....خندیدم.....حواسم نبود به خیابان شلوغ و پر حمعیت ذهنم....صدای رفتن او....هنوز من را به جنون می کشاند...

بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 207 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:41