بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین....

ساخت وبلاگ
من چه سبزم امروز، و چه اندازه تنم هوشیار است. نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه...؟ زندگی خالی نیست؛ مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست. آری! تا شقایق هست زندگی باید کرد. در دل من چیزی‌ست مثل یک بیشه‌ی نور، مثل خواب دم صبح، و چنان بی‌تابم که دلم می‌خواهد، بدوم تا ته ِ دشت، بروم تا سر ِ کوه. دورها آوایی‌ست که مرا می‌خواند...  +چقدر دلم تنگ شده بود برای شعرهای سهراب... +داشتم فک میکردم باید چه برنامه ای امسال داشته باشم،چه کتابی بخونم؟کجا برم سفر؟کارم چی میشه؟چندتا کارگاه باید برم؟فک میکردم باید یه هنری یاد بگیرم و نمیشه بی هنر باقی بمونم ....ته ذهنم دوست دارم برم کلاس سه تاراگر هم نرفتم حداقل چند تا اموزش ببینم ...میتونم بگم سه ساعت نشستم و هنوز هیچ کاری نکردم ...توی زندیگمون کمی تنبل شدم و مثل قبل برای غذاگذاشتن وقت نمیزارم و همش غذاهای تکراری میزارم که بیشترش چاشنیش خستگی هستش.... امسال به امید خدا باید خیلی پر انرژی تر باشم و شادتر.... بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......ادامه مطلب
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 3 ارديبهشت 1403 ساعت: 17:48

ازخورشید بیزار شده ام....از دوباره شروع شدن روز بدو بدو کردن ها و نرسیدن ها......آنقدر که کم خواب هستم دلم میخواهد شب تمام نشود...دلم خواب عمیق بی دغدغه میخواهد....زندگی کارمندی مزخرف ترین نوع زندکی است...هیچ تایمی برای خودت نداری....اصلا نمیدانی سهمت از زندگی چیست....به نبات روزهای دور فکر میکنم که چقدر توی ذهنش با رویاهایش می رقصید....میدانم یک روز حسرت تمام این صبح ها را خواهم خورد که می‌توانستم عاشق خورشید باشم و برای تمام صبح‌هایی که می‌توانست روح امید و انگیزه و شور را در من بدمد و دریغ شد.... اصلن دارم حسرت تمام غیبت‌های نکرده را می‌خورم....کاش میشد راحت استعفا بدهم و بگویم نمیایم....و بعد ترس غریب بنشیند توی دلم و شاید این ترس هلم بدهد سمت آرزوهایم....حساب و کتاب میکنم ....نروم سرکار و دنبال رویاهایم باشم...چه قدمی توی همه ی این  سالها حداقل ده سال برداشته ام؟؟؟هیچ...فقط چسبیده ام به آب باریکه ای که سرماه میآید....قرارم این نبود....آنقدر از نبات و رویاهایش دور شده ام که گاهی فکر میکنم رویاهایم چه بود؟......خسته ام...دوست دارم فقط بخوابم و به هیچ چیزی فکر نکنم.... +میدانم کم طاقت تر از همیشه هستم.... بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......ادامه مطلب
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1402 ساعت: 16:45

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 15 اسفند 1402 ساعت: 8:38

شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:

<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 36 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1402 ساعت: 11:56

فیلم Tiny Beautiful Things نگاه میکنم و چقد سرگردانی کلر شبیه به زندگی من است....کجا ایستاده ام...کجا خواهم رفت؟چقد زخم های گذشته دارد زندگی حالم را خراب میکند؟رد زخم هایم خوب نشده است؟....چقدر از بار غم روزهای دور را هنوز به دوش میکشم؟رویاهایم...قرار نبود آیا بنویسم؟چرا نمی نویسم؟....رویاهایم را ردیف میکنم....من هنوز نتوانسته ام بنویسم...زن قصه ام هنوز ایستاده و من سرگردان را نگاه میکند.....یک جای از فیلم گفته بود تو شغلتو دوس نداری؟دوست نداشت شاید برای اینکه همسرش به آرزوهایش برسد این کار را انتخاب کرده بود.....گمگشته بود و چقدر حسرت داشت از روزهای دور زندگی اش...چقدر می توانست خودش نباشد...هر روز از خودم می پرسم کجا هستم؟کجا خواهم رفت؟این همه ی زندگی است که دنبالش هستم؟ خودم را با کلر مقایسه میکنم.... من یک زن خیلی معمولی هستم....پختن یک غذای ساده خوشحالم میکند...تمیز کردن خانه بیشتر راضیم می کند....قلمه زدن گل ها و رسیدگی به آن ها که شاید یک روزی دست هایم سبز شودلبخند روی لب هایم می نشاند.......از پشت پنجره به حیاط خانه نگاه میکنم و فکر می کنم بهار امسال کارگر می اورم که آن را بیل بزند و شاید بتوانم چند گل بکارم....خانه سبز دوست دارم؟یک گوشه از خانه ام که نور هست و گل هایم و کتاب خانه ی کوچکم...آرامش بخش است...هر وقت که زندگی تنگ میشود برایم پناه میبرم به همین گوشه ی خانه....من دارم رنج می کشم و نمی دانم چه چیزی رنجم میدهد....میدانم رویاهایم را زندگی نمیکنم....حتی یک زندگی معمولی که نشانی از رویاهایم را داشته باشد را هم زندگی نمیکنم....دنبال ذره ای نور توی زندگی ام میگردم... +نرگس ها را بومیکنم وفکر میکنم به غباری که روی رویاهایم نشسته....زندگی ام کدر است.... +با او بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......ادامه مطلب
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1402 ساعت: 23:31

به چیز هایی که فکر میکردم....هر چیزی که می دانستم...هر چیزی که حس می کردم....یا گمان میکردم... رنجم میداد... شادم میکرد... تلخم میکرد...شیرین بود...درست یا غلط نمی دانم .... ماه مان میگفت دختر هر نمنه دیمه گوری اوتی(هر چیزی رو نمیشه گفت بعضی از حرف ها رو باید قورت داد)....این حرف ماه مان وصیتش است؟خواسته اش؟...خردش؟...تربیتنش؟....هر چیزی که نمیدانم اسمش را باید چه چیزی بگویم باعث شده من خیلی اوقات نگویم... دلم غبار بگیرد....همیشه این حرفش دستی شده روی دهنم و سکوت شده ام....حالا که نمیتوانم بگویم...کسی هست که جلوی کلماتم را بگیرد و نگذارد که بنویسم؟؟؟...نمیگویم اما مینویسم....میخواهم رها باشم....نمیخواهم خودم را بند این خوب نیست..این زشته...این تلخه زنجیر کنم....ذهنم تاریک شده....از ترس قضاوت ها...رنجش ها...بغض ها.... بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......ادامه مطلب
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 57 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1402 ساعت: 23:31

داشتم گاز را پاک میکردم....دلم خانه ی پدری م را میخواست....خیلی وقته است نرفته ام و دلتنگ م...کاش هنوز میشد انجا باشم...نقطه ی امن باشد انجا که نبات هنوز شیرین است انجا که اینقدر کار نریخته سرم...انجا نبات هنوز بلد است بخندد...انجا امن است تا همیشه....نبات اینجا همیشه توی راه و ترافیک و بدو بدو است...نبات اینجا لباس های شسته رو که جمع میکند...گازش کثیف میشود...یخچالش که پر میشود باید برود سراغ سرویس ها...و کارهای که تمامی ندارد....نبات دور خودش میچرخد و زندگی اش انگار افتاده روی دور باطل....دلتنگ بودم ...غروبی او گفته بود پینتی... و من این زنی که او میگوید را نمیشناسم...من دلم برای بار هزارم شکسته بود...انگار اندازه شانه های من را بلد نیست.....دلم آغوش گرم پدرم را خواسته بود و بغل بی قضاوت ماه مان را....گریه کنم و حرف بزنم وشاید یک انرژی ماورایی تزریق کنند تا بتوانم ادامه بدهم....زنگ زدم....صدای اقا جانم چقدر دور بود...چقدر دلتنگ بودم شاید هزار سال...گفته بود پاهام ورم کرده و نمیتونم راه برم...دردت به جونم....بغض کرده بودم....صدایش ضعیف بود اما مهربان بود هنوزتا همیشه.....به مسیر زندگی اقاجان نگاه میکنم وبه کارهای ناتمام خودم....دلم گرفته بود و آسمان ابری بود...چقدر دلم میخواهد دیگر نبات نباشم...زن خانه داری باشم که ساعت ۱۱ از خواب بلند میشود کاری ندارد جز خرید های جزئی..رفتن به ارایشگاه ....دیدن دوستی در پارک و قدم زدن های بی نهایت....+سمیرا گفته بود نبات شاید افسردگی گرفتی...فاطمه گفته بود نبات کی اخرین بار خندیدی؟...آیسا گفته بود زندگی بالاو پایین داره و این ها اتفاق های که میافته....او گفته بود ذهنتو پاک کن اگر قرا باشه بیفتی و زانوی غم بغلم بگیری که زندگی سخت ترش میکنه بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......ادامه مطلب
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 35 تاريخ : جمعه 19 آبان 1402 ساعت: 18:48

چقد دلم برای نوشتن تنگ شده... این روزا کلمه هارو خیلی پس و پیش میگم ...مثلا دیگه اینجا مرده هارو نمیکارن؟...گرمی خوردی دهنت تاف زده....اگه خونتون چرخ گوشت داری میتونی قیمه بذاری ...ببین رو برفا چقد کوه نشسته....تمام این هارو او میشنوی و میخنده میگه میخوای ی کلاس ادبیات بری....شنیدنش برام سخته منی که این همه سال دوست داشتم بنویسم.... زن قصه ام هنوز تو ایون خونه ش تو بارن ایستاده و داره هیچ رو نگاه میکنه و سیگار دود میکشه.... هنوز دارم درجا میزنم...هنوز هیچ اتفاقی نیوفتاده و من هنوز دارم تلاش میکنم.... بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......ادامه مطلب
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 43 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 17:17

گاهی از درد زیاد سکوت میکنم

روزهای خوبی رو ندارم فاطمه میگه تو چرا دیگه شاد نیستی؟خیلی وقته شاد ندیدمت....راست میگه من نمیخندم همش ذهنم درگیر اتفاق های دوربرم هستش...

نگاه میکنم به او و چشم هاش خیلی دوسش دارم خیلی....هنوز تا همیشه

شاید دکتر نگرانی رو تو چهره م دید که گفت چیزی نیست اما بود سرپا ایستادم و دکتر برام گفت...من قوی بودم؟نه...من هیچ وقت قوی نبودم من فقط طاقت میارم همه چیز رو...

1401/11/20

بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 78 تاريخ : چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت: 17:36

صبح ها،چشم هایم را از دور دست ترین نقطه جهان صدا می زنم.....برای دقایق خلسه ای بین خواب و بیداری نور توی چشم هایم نیست....دراز کشیده ام....دنیای بیرونم را تاریک می بینم.....به پرده ی ارغوانی اتاق م فکر میکنم....به دیوار های صدفی....دیوار ها تیره تر میشود....سیاه تر.....میدانم آن طرف پنجره روز شده....نور هست و روشنایی....نور را صدا می زنم....چشم هایم پر از بغض می شوند.....نور را صدا می زنم....فکر میکنم بدون نور در چشم هایم چطور روزم را شروع خواهم کرد....چطور می توانم دم نوش دم کنم....چطور پرده های صورتی اتاقم را کنار بزنم تا دوباره نور بیاید خانه ام؟....چطور گل هایم را اب بگیرم...چطور حال گل هایم را بدانم....غمی بزرگ به اندازه غم تمام بشریت روی دل م می نشیند...نور را صدا میزنم....باز صدایشان می کنم....به چشم هایم نیاز داشتم....برگشت نور به چشم هایم دردناکتر از همیشه است....انگار چشم هایم زخم شده باشد.....نور کم کم میاید مثل غریبه ای از دور ها...بعد دوباره دارمشان....کنار آینه می ایستم موهایم را سنجاق می کنم....به ظرف های توی آبچکان نگاه میکنم....دل م میخواست چای دم کنم....پرده ها را بکشم تا نور بیاید خانه ام....نور...نور...نور... بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......ادامه مطلب
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 127 تاريخ : پنجشنبه 14 مهر 1401 ساعت: 10:03