بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین....

متن مرتبط با «ببخشید ابو یه لحظه عمران طاهری» در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... نوشته شده است

لحظه های برزخی....

  • صبح ها،چشم هایم را از دور دست ترین نقطه جهان صدا می زنم.....برای دقایق خلسه ای بین خواب و بیداری نور توی چشم هایم نیست....دراز کشیده ام....دنیای بیرونم را تاریک می بینم.....به پرده ی ارغوانی اتاق م فکر میکنم....به دیوار های صدفی....دیوار ها تیره تر میشود....سیاه تر.....میدانم آن طرف پنجره روز شده....نور هست و روشنایی....نور را صدا می زنم....چشم هایم پر از بغض می شوند.....نور را صدا می زنم....فکر میکنم بدون نور در چشم هایم چطور روزم را شروع خواهم کرد....چطور می توانم دم نوش دم کنم....چطور پرده های صورتی اتاقم را کنار بزنم تا دوباره نور بیاید خانه ام؟....چطور گل هایم را اب بگیرم...چطور حال گل هایم را بدانم....غمی بزرگ به اندازه غم تمام بشریت روی دل م می نشیند...نور را صدا میزنم....باز صدایشان می کنم....به چشم هایم نیاز داشتم....برگشت نور به چشم هایم دردناکتر از همیشه است....انگار چشم هایم زخم شده باشد.....نور کم کم میاید مثل غریبه ای از دور ها...بعد دوباره دارمشان....کنار آینه می ایستم موهایم را سنجاق می کنم....به ظرف های توی آبچکان نگاه میکنم....دل م میخواست چای دم کنم....پرده ها را بکشم تا نور بیاید خانه ام....نور...نور...نور... بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به من نگاه کن واسه یه لحظه...نگات به صد تا آسمون می ارزه.....

  • آخرین باری که برف بازی کرده بودم کی بود؟....با سمانه و دخترو پسر های محل داشتیم برف بازی می کردیم...ژاکت سورمه ای تنم بود و لپ های م گل انداخته بوداز سرما....دختر و پسر همسایه عاشق هم بودند و برف بازی, ...ادامه مطلب

  • یه جوری عاشقت هستم که بی تو ساده می میرم...

  • از آب زدم بیرون.لباس های خیس چسبیده بود به تنم.قطره های آب از موهای بلندم می چکید.دست هایش را باز کرد برایم.آفتاب خورد به چشم های م و بستم.خندیدو من فقط صدای خنده شنیدم.توی دل م شاد بودم.دست های م را حلقه کرده بودم دور گردنش.خندیده بودیم.تنش بوی دریا می داد.نگاه کردم به کودک م که داشت می رفت توی دریا.دویدم سمتش.آسمان سیاه شد.ترسیدم.کودک م ...پاهایم لرزیدنگاهش کردم..مرد نبود او بودایستاده بود وداشت می خندید....جیغ کشیدم.بلند شدم.از یک جایی سوز می امد.پنجره بسته بود.سردم شده بود.بدنم مور مور شدهوا سرد نیست اما انگار من زیادی نازک نارنجی شده ام.فک کرده بودم به زمستان هفت قرن پپش.او بودبیشتر سردم شد.چراغ را روشن می کنم.پتو را دور خودم می پیچم.صدای گربه ها از پشت پنجره می آمد.دانه های درشت عرق روی پیشانی تب کرده ام از کنار گوشم افتاد زیر گلویم.زل زدم به گلدان قرمز پشت پنجره که گلش خشک شده.دست های م حلقه شده بود دور گردن مرد....قلبم داشت گوم گوم می زد.گوش می کنم به تیک تیک ساعت.ساعت تازه شده بود سه و ده دقیقه کو تا صبح لعنتی....اتاق پر شده بود از بوی دریا....از تنهایی...ازترس.....نگاه کرده ب, ...ادامه مطلب

  • لبریز بهانه دل من...از تنهایی گریه مکن

  • امروز با تمام دردهایم رفتم بازار تره بارتجریش.فکر کرده بودم اگر قرار نباشد لابد قرار نیست دیگر.خرید کردم هوا سرد شده شلغم خریدم.ماه مان گفته بود برا سرما خوبه.برای اولین بار شلغم خریدم.این روزها خیلی کارها را برای اولین بار انجام می دهم.خریدن ترشی جزو اولین بارهای م است.رفته بودم توی مغازه و مثل زن های خانه دار طعم ها را می چشیدم.این روزها دوباره مثل هفت قرن پیش طعم دروغ را چشیدم.طعم شکسته شدن دیوار اعتمادم و سخت م آمده.....تنهاقدم زده بودم و فکر کرده بودم اگر درد داشته باشم باید بزنم توی زندگی.بین ادم ها. دارم یاد می گیرم دروغ بگویم.شروع کرده ام به عزیزترین های م دارم دروغ می گویم ماه مان پرسیده بود خوبی؟گفته بودم آره خوبم.پیله های درد تمام تن م را تنیده بود.دروغ شنیدن بلد نبودم اما این روزها سعی می کنم یاد بگیرم ادم ها فقط دروغ می گویند.فقط دروغ.... توی آشپزخانه دور خودم می چرخیدم و کباب ترش درست می کردم.الناز گوشه ای نشسته بود و داشت نگاه م می کرد.حس کردم زیادی آرام شده ام.الناز پرسیده بود نبات؟؟؟نگاه کرده بودم.پرسیده بودخوبی؟آمده بودم توی حیاط.فکر کرده بودم به ساره.ساره نیست چند ,لبریز بهانه دل من ...ادامه مطلب

  • یه لحظه عمر رو صرف دل کن.

  • پرسید دیشب چه خوابی دیدی که الان اینجوری مستی؟فکر کردم یادم نیامد....بعد کسی انگار با دست های کوچکش چنگ انداخته بود به سینه های م قلب م فرو رویخت.من دیشب خواب دیده بودم که دارم کودک م را شیر می دهم و با دست های م دست های کوچکش را نوازش می کنم.خانم همکار گفته بود وای چقدکار چندشی من عمرا به طول سگ شیر بدم شیر خشک هست انقد بدم میاد یکی اویزون م بشه.من واقعا دیشب خواب می دیدم دارم به کودک م شیر می دهم و به یقین می دانم این بزرگ ترین آرزوی م است و قشنگ ترین حس از تمام حس های که خدا افریده.بزرگ ترین حسرتی که به دل م است همین است واگر کودکی داشته باشم من وصل می شوم ,ببخشید ابو یه لحظه عمران طاهری ...ادامه مطلب

  • صدام غمگینه از بس گریه کردم.....

  • نبات نشسته گوشه تخت و چیلیک چیلیک اشک می ریزد.یادم نمی آید نبات کجا تمام شده که این درد شروع شده است.مرزی بینشان نیست.انگار هر جا نبات باشد درد هم هست.خسته است.دوست دارد پناه ببرد به رویا و رویای ندارد.دیگر رویای ندارد.فکر می کنم نبات  تنها کسی است که رویا هایش را دوست ندارد.رویاها تلخ ش کرده رویاها دل نبات م را شکسته.رویاها حوصله نبات را از زندگی سر برده است نبات تا خود صبح گریه کرد و من اشک هایش را پاک نکردم.بی صدا و ارام گریه کرد.دل م برایش سوخت.من همه کار کردم تا این ارامشش را حفظ کنم و نشد...نشد..ساره با آن دامن بلند زرد رنگش با آن چشم های نجیبش نگاه م م, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها