می شود نگاه مهربان تان بدرقه راهم شود....

ساخت وبلاگ

دلواپس بود برای پا پیش گذاشتن ...می ترسید نکند شماهم...زبان م لال آقا....عمروبن قرظه که رفت بعد از نماز آمد که اذن رفتن بگیرد...نگاهتان پر از مهر می شود و مهربانی....نگاهش می کنید..می گوید تو آزادی می توانی بروی و خودت را برای ما به خطر نیندازی...نگاهش لابد پر از بغض می شود که نکند شماهم مثل بقیه او را برده ی سیاهی می بینید..... یادش می آیدکه او سیاه پوستی از اهل نوبه بود که پدرتان علی او را می خرد و به ابوذر می بخشد و بعد از مرگ ابوذر دوباره نزد پدرتان می آید و غلام حلقه به گوش اهل بیت....شب عاشورا توی چادر شمشیر تو را تیز می کرد و توی دلش ذوق داشت که اربابش او را سیاه و بد بو نمی داند.....صدایش می لرزید لابد و اشک توی چشم هایش جمع شده بود دلش گرفته بود از حرفتان...که گفته بود حسین خونم هم سیاه و بد بوست؟خونم لیاقت ریختن برای اربابش را ندارد؟بخدا قسم از شما جدا نمیشوم مگر خونم برای تو ریخته شود....کلامش آتش به جانتان زدنگاهش می کنید و از قفس دنیا رهایش می کنید و می گوید برو.....حسین تو چه محبتی داری که عزیز می شود کسی که اعتباری پیش دیگران ندارد....بودن کنار تو تمام قاعده و قوانین را میشکند....نه پول و منصب و نسب خانوادگی نه نژاد و ثروت....هیچ کدام عزت نمی آورد مگر اینکه نگاه مهربان شما را داشته باشیم...حسین وقتی شهید شد کلامتان خاطرتان هست...برایش آرزو کردید که صورتش سفید شود و بوی خوش بدهد....آخ که چه حسرتی دارد ایندعا...کاش برای من هم دعا کنید که رو سفید شوم و بوی خوش حیا بدهم حسین.....

بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 221 تاريخ : شنبه 31 خرداد 1399 ساعت: 1:15