چقدر بگم دلت هنوزم پیشمه....

ساخت وبلاگ

دور افتاده ام از زندگی دوست داشتنی ام....از خواسته های کوچک زندگی ام...از قناعتم به همان چیز های که داشتم و لذت می بردم..از پنجره ای که رو به نور باز می شد..ازسه شنبه های بعد از کلاس...از موهای گوجه ای روی تردمیل...از عطشم برای نوشتن و یاد گرفتن..از ورق زدن کتاب های دوست داشتنی ام....دور شده ام از آهنگ های دوست داشتنی ام....

موسی راه گم کرده بود و خسته و بی پناه بود...از دور نوری می بیند...می رود که کمی گرما یا نور شاید هم کسی باشد که بگوید ادامه راه را از کدام سمت برود....گم شده بود دیگر....نمیشد که تعلل کند...باید می رفت سمت نور....صدا آمد موسی من خدای تو هستم....کفش هایت را برای ادب در بیاور....خدا کجا من را صدا می زنی؟پاهایم درد گرفته خسته شده ام....سال هاست سرگردان مانده ام....کی جرعه ای از نور را به من می چشانی؟این همه بدو بدو من را جایی نرسانده...من عصایی می خواهم از امید....من سرگردان بیابان های صبوری ام و دیگر طاقتم طاق شده....من خسته شده ام از این آدم ها....تو چگونه تاب می اوری ما آدم ها را؟تو چکونه سکوت کردی آدم ها را؟...خدا توی تاریکی و سیاهی دل دارم گم می شوم...لطفا دست هایم را بگیر...

بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 175 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:41