برا خاطر تو....

ساخت وبلاگ

حرف می زدیم.توی اتاق هی بالا و پایین می رفت.من زل زده بودم به تصویرش توی شیشه.به سیگارم پک می زدم.بحث می کردیم.من قبول کردم.او ناراحت تر شدو عصبی تر.انگاراگر قبول نمی کردم او ارام تر می شد.روی تخت دراز می کشم و دست م را باز می کنم و می گویم بیا و نگاهش می کنم.می رود پشت پنجره و بیرون را نگاه می کند.می گویم فردا در موردش حرف می زنیم.او نمی اید.حالش خوب نبود.صورتش رنگ پریده بود و خسته.صدایش بلندش نرم نبود و ان نوازش که وقتی ارام است و حرف می زند را نداشت.نگاهش کرده بودم.پیراهن بلند سبز پوشیده بود و موهای که سیاه تر شده بود او را زیبا تر کرده بود.فکر کرده بودم من هنوز این زن را دوست دارم.امد کنارم.وقتی حرف می زد چند چین نازک افتاده بود گوشه چشم هایش.روی پیشانی اش یک خط.چیزی که برای اولین بار دیدم و تا به حال ندیده بودم.او داشت پیر میشد.گفته بودم برا خاطر تو قبول....

بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.......
ما را در سایت بمونم رو نیزه ها سر ببین م؟بمون م منو بی معجر ببین حسین.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bnabbatc بازدید : 197 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 16:56